جدول جو
جدول جو

معنی بند بمئن - جستجوی لغت در جدول جو

بند بمئن
بند آمدن، سد شدن، جلوی پیش روی و نفوذ چیزی گرفته شدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بند آمدن
تصویر بند آمدن
بسته شدن، بسته شدن راه و مجرا
باز ایستادن هر جسم مایع که از جایی جاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بند بودن
تصویر بند بودن
گیر بودن، گرفتار بودن، آویزان بودن
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
بازایستادن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). چون بند آمدن زبان، عرم. (ترجمان القرآن). شدب و شذبه. سکر. (منتهی الارب) ، بند و مفصل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بند بودن
تصویر بند بودن
گیر و گرفتار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند بستن
تصویر بند بستن
طمع بستن و توقع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند آمدن
تصویر بند آمدن
باز ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند آمدن
تصویر بند آمدن
((~. مَ دَ))
بازایستادن، بسته شدن، متوقف شدن
فرهنگ فارسی معین
راه بندان شدن، بسته شدن، سد شدن، مسدود شدن
متضاد: باز شدن، باز ایستادن، قطع شدن، متوقف شدن، موقوف شدن، از کار افتادن، از حرکت بازماندن، بی حرکت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوتاه آمدن، دست پایین گرفتن، پایین آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به زمین زدن، از شرایط مناسب و موضع مطلوب کسی را ساقط کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شکسته بندی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی